زمین سوخته

15.90

عنوان: زمین سوخته

نویسنده: احمد محمود

ناشر: معین

موضوع: داستان فارسی

رده ی سنی: بزرگسال

جلد: شومیز

تعداد صفحه: 329 ص

تعداد:
مقایسه

توضیحات

زمین سوخته از جمله رمان هایی است که به گفته بسیاری جزو بهترین رمان های ایرانی می تواند باشد. زمین سوخته و مدار صفر درجه رمان هایی هستند که احمد محمود در آن ها پیرامون جنگ سخن گفته.

احمد محمود از جمله نویسندگان رئالیست است که خود از اهالی جنوب بوده و جنگ و اثراتش را از نزدیک لمس کرده بنابراین می تواند توصیف بهتری نسبت به سایر نویسندگان از جنگ داشته باشد همچنین بدلیل آشنایی با اقوام جنوبی وی همواره توانسته از ضرب المثل ها، شعر ها و لغاتی که مختص جنوبی هاست در رمان هایش استفاده کند چرا که یکی از ویژگی های احمد محمود این است که او در انتخاب لغات جهت توصیفاتش به شدت حساس بوده.

زمین سوخته روایت 3 ماه تجاوز لشکر عراق به مناطق جنوبی است که در سال 1361 به چاپ رسید. موضوع محوری اثر مقاومت مردم در برابر حمله ارتش بعث عراق و سیل اجتناب ناپذیر مهاجرتی است که اتفاق افتاده است. این رمان از منظر راوی درونی و راوی قهرمان روایت می شود. زمین سوخته جزو 5 رمان برتر احمد محمود نیز قرار دارد.

پی دی اف کتاب زمین سوخته

احمد محمود در ۴ دی ۱۳۱۰ در شهر اهواز از پدر و مادری دزفولی الاصل به دنیا آمد و شاید به همین دلیل بیشتر خود را دزفولی می‌دانست. در برخی از آثارش چون همسایه‌ها و مدار صفر درجه واژه‌ها و جملاتی به گویش دزفولی به چشم می‌خورد و نیز شخصیت «نعمت» در داستان «غریبه‌ها و پسرک بومی» از کتابی به همین نام نیز از یکی از اهالی دزفول به نام نعمت علائی گرفته شده‌که حول‌وحوش سال ۱۳۲۳ در دزفول به دست افراد ناشناسی ترور می‌شود.

قسمت هایی از کتاب زمین سوخته (لذت متن)

 میشه ماها سنگ زیر آسیا هستیم. همه درد ها را ما باید تحمل کنیم. زمان اون گور به گوری فقر و گرسنگی مال ما بود. زندان و شکنجه و در به دری مال بچه های ما بود. حالام توپ و خمپاره و خمسه خمسه ام مال ماست. اونا که شکمشون پیه آورده اونوقتا تو ناز و نعمت بودن و حالام فلنگو بستن و د برو که رفتی… پسرم که رفته جبهه، اون یکی پسرم را که از کار بیکار کردن. یعنی کارخانه شان تعطیل شد… خودمم که علافم. نه کاری هست و نه کاسبی.
پول و پله ئی ندارم که دست زن و بچه هام را بگیرم و از ئی خراب شده برم بیرون… پس باید بمونم و با ترکش خمپاره مثل گوشت قربانی آش و لاش شم… میگی غر می زنم؟ غر نزنم چه کنم؟ خیال نکنی که می ترسم. نه ئی حرفا نیس… اوس یعقوب از ئی چیزا نمی ترسه… اما دلم می سوزه. دلم می سوزه که روزای خوشی، کله گنده ها میخورن و می چاپن و سنگ وطن رو به سینه می زنن اما حالا که وقتشه سگ و گربه شونو هم ورداشتن و رفتن… اونوقت میگی چرا غر می زنی! 

 جوان خاکستری پوش روبرویم ایستاده است و حرف می زند. نمیدانم چه میگوید. صدایشس را نمی شنوم. به لبهایش نگاه میکنم که تند تند حرکت می کندد . دندانهای ناموزونش پیدا و ناپیدا می شوند. نگاهم از لبانش سر می خورد رو دماغش. چه بزرگ و بی قاعده به نظرم می آید. بعد به چشمانش نگاه می کنم که انگار کلاپیسه است.

حالا، پیشانی جوان خاکستری پوش است. عرق و خاک هم قاطی شده است و تمام پیشانی اش را پوشانده است. ناگاه از بالای سر جوان خاکستری پوش چشمم می افتد به دستی که در انفجار از شانه جدا شده است و همراه موج انفجار بالا رفته است و تو خوشه خشک نخل بلند پایه گوشه حیاط ننه باران گیر کرده است. آفتاب کاکل نخل را سایه روشن زده است. خون خشک، تمام دست را پوشانده است. انگشت کوچک دست، از بند دوم قطع شده است و سبابه اش مثل یک درد، مثل یک تهمت و مثل یک تیر سه شعبه به قلبم نشانه رفته است.

 – ئی جنگ، ئی جنگ لعنتی مثه یه جانور خونخوار داره جوانها رو میخوره – بار سنگینش رو دوش آدمای یه لا قباس – حرف مفت می زنی برادر. جنگ جنگ امپریالیستیه – ضد امپریالیستیه.

ما داریم با آمریکا می جنگیم! – با آمریکا می جنگیم اما ئی جوانهای عراقی هستن گه جسداشون تو بیابانها خوراک جانورا میشه – دلت برای عراق میسوزه؟ – دلم برای همه اونایی میسوزه که ناخواسته طعمه جنگ شدن. فرق نمیکنه… ما میتونیم کنار همدیگر زندگی کنیم. همدیگر را دوست داشته باشیم. اما حالا؟ زندگی داغون شده… تکه پاره شده… هر خانواده خوزستانی سه چهار تکه شده تو سه چار تا شهر… تو سه چار تا اردوگاه… پدر اونجا، پسر تو جبهه، دختر تو بیمارستان، مادر تو اردوگاه… تف!

احمد محمود، نویسنده‌ی رمان «زمین سوخته»

زمین سوخته بر اساس زندگی واقعی احمد محمود در دوران جنگ نوشته شده است. در دوران جنگ، او دردهای زیادی را متحمل شد. او کسی نبود که از همان ابتدا برای دفاع به جبهه برود. او نیز می‌خواست که با خانواده‌ی خود به شهر دیگری مهاجرت کند. ولی مردم سایر شهر‌ها آن‌ها را نامرد و فراری می‌پنداشتند. هیچ کسی جز اهوازی‌ها و خوزستانی‌ها نمی‌توانست آن‌ها را درک کند. او به خوبی نشان می‌دهد که تازه بعد از برخورد بمب به تهران، مردم حال و هوای جنگ را درک کردند. محمود به خوبی ترسی که آن زمان در دلش وجود داشت را به نمایش گذاشته و از سهل‌انگاری مردم و دولت آن زمان صحبت کرده است.

شاید همین‌ها این اثر را به یکی از آثار متفاوت در حوزه‌ی جنگ عراق و ایران تبدیل کرده است. احمد محمود یک جنگ‌زده‌ی واقعی است که درد از دست دادن برادر را به خوبی درک کرده و آن را با نوک انگشتان هنرمندش، به صفحات کتاب «زمین سوخته» منتقل کرده است.

کتاب «زمین سوخته» ابتدا در سال ۱۳۶۱ و توسط نشر نو به چاپ رسید. این کتاب بار اول در ۱۰ هزار نسخه منتشر شد و چاپ دوم آن ۲۲ هزار نسخه بود. چاپ سوم نیز در ۷ هزار نسخه به انتشار رسید. بین چاپ سوم و چهارم فاصله‌ای طولانی رخ داد ولی بالاخره در سال ۱۳۸۰، چاپ چهارم توسط انتشارات معین منتشر شد. جالب اینجا است که این کتاب در سال ۱۳۹۸ به چاپ چهاردهم رسید.

از دیگر آثار نویسنده می‌توان به داستان یک شهر، دیدار و آدم زنده اشاره کرد.

قبل از شروع کتاب، با چنین جمله‌ای روبه‌رو می‌شویم و از همان ابتدا به خوبی می‌دانیم که قرار است نوشته‌های یک زخم‌خورده از جنگ را بخوانیم. اولین نکته‌ی جالبی که در رابطه با کتاب «زمین سوخته» وجود دارد، استفاده از زمان مضارع در نثر است. هر اتفاقی که میفتد، انگار همان لحظه رخ می‌دهد و شما نیز گویی یکی از حضار هستید.

منتقدان این کتاب را یک اثر رئالیستی می‌دانند که امری کاملا صحیح است. وقتی کتاب «آرزوهای بزرگ» چالرز دیکنز را می‌خوانیم، حتی با شکل و شمایل سنگفرش‌های لندن هم آشنا می‌شویم! در کتاب زمین سوخته هم از حال و هوای جنگ گرفته تا لهجه‌ی مردم اهواز آشنا خواهیم شد. پس با وجود اینکه رمان فقط سه ماه اول جنگ را بیان می‌کند، رمانی طولانی و پر از جزئیات است.

محمود در ابتدا به خوبی واکنش‌های طبیعی مردم شهر و البته سهل‌انگاری‌ها را نشان می‌دهد. اینکه هوا بوی جنگ می‌دهد ولی کسی حاضر نیست که از مشامش به خوبی استفاده کند. سهل‌انگاری‌هایی که زیرکانه نوشته شده‌اند:

-همچین شایعه‌م نیست. حالا دیگه همه میدونن که عراق تو مرز داره یه کارائی می‌کنه…همه میدونن الا دولت!

نویسنده نه تنها این بی‌توجهی‌ها را در دیالوگ‌ها نشان می‌دهد، بلکه آن‌ها را در افکار و رفتار کاراکترها نمایان می‌کند:

-…باید بشناسیش. صدبار اینجا دیدیش. دیروزم اینجا بود. می‌گفت عراقیا تو مرز اردو زدن. می‌گفت که شب‌ها با فشفشه آسمان را روشن می‌کنن. سوار قایق میشن و از لابلای نیزارهای هوروالعظیم میان تو ایران و همه‌جا را وارسی می‌کنن و برمیگردن. می‌گفت تانک دارن به چه بزرگی! هرکدامشان به اندازه یه پالایشگاه!…

از تو آینه، نگاهم به چهره‌ی پرآبله مش محمد است

همانطور که می‌بینید، نفش اول داستان، تمایلی ندارد که حرف‌های مش محمد را باور کند. پس ترجیح می‌دهد که به جای گوش دادن به صحبت‌های او، صورت پرآبله‌اش را هدف بگیرد. یا سن بالایش…یا…؟

این نکته به خوبی در بخش دیگری نیز تکرار شده است:

-میگن که جاسوساشون سوار موتورسیکل میشن و فاصله‌ها را براشون اندازه میگیرن.

مش محمد لبخند می‌زند. آبله، انگار که پلک‌هایش را برده است. مژه‌هایش انگار که سوخته است و گوش‌هایش شکسته و خمیده است.

و نقش اول دقیقا به چه چیزی فکر می‌کند؟ این را به خوبی از توصیفات می‌توان مشاهده کرد. البته فقط نقش اول نیست که ترجیح می‌دهد تمام این حرف‌ها از زبان پیرمردی بی‌سواد بیان شود و فقط شایعه باشد.

-روزنامه؟…دیدی گفتم؟…شیخ طعیمه خودش تانکها را دیده. دیروز اینجا بود. میگفت که…

محمد میکانیک حرفش را می‌برد و می‌گوید

-تا کی باز هستی مش‌ممد؟

اما مردم از خواب غفلت بیدار می‌شوند. مردم بالاخره، مجبور به پذیرش حقیقت می‌شوند. مردمی که به جای خون، خواب در رگ‌هایشان خوابیده و همین بی‌توجهی‌ها کار دستشان می‌دهد:

قصد می‌کنم بلند شوم و بروم سرشان هوار بکشم اما هنوز از جا بلند نشده‌ام که باز، وارفته، دراز می‌کشم. سیگاری می‌گیرانم و رو دست غلت می‌زنم. خواب از سرم پریده است اما سستی و بیحالی‌اش به جانم مانده است. صابر، به در اتاق ضربه می‌زند

-بیداری؟

صدای صابر، لرزه دارد. انگار که هیجان زده است

-بیدارم

در اتاق را باز می‌کند و عجولانه می‌گوید

-فرودگاه را زدن!

یکهو، تمام رخوت از تنم زایل می‌شود. می‌نشینم و تند می‌پرسم

-گفتی کجا را زدن؟

و بعد از این است که شما پابه‌پای شخصیت‌ها وارد ترسی می‌شوید که گویی جنگ درست کنار گوش خودتان در حال وقوع است. حال و هوای داستان، وحشت مردم، هجوم آن‌ها جهت مهاجرت به شهری دیگر، التماس برای اخذ بنزین در پمپ‌بنزین‌ها، اصرار مردم برای اخذ اسلحه، دعوت مردم به آرامش و سایر مشکلات ریز به ریز توصیف شده است.

مشکلاتی که برخی از سر غفلت مردم و برخی از سر سهل‌انگاری دولت است. در یکی از بخش‌ها، این مشکل به خوبی توصیف شده است. مشکل خانه‌های کاه‌گلی که بم و اهواز را به خرابه تبدیل کرد:

سقف همه‌ی خانه‌های محله‌ی ننه‌باران از چوب سفید و حصیر و کاهگل است. تک و توکی، اینجا و آنجا، خانه‌ها، اسکلت آهنی دارند. مثل خانه‌ی امیرسلیمان که خودش پابه‌پای کارگران جان کند تا ساختمانش را تمام کرد.

چه بسا این رمان با همین تفاوت‌ها خواندنی است. صرفا قرار نیست قصه‌ی قربانی‌شدن‌ها و مقاومت‌های دلیرانه بخوانید. قرار است در کنار آن، با ترسی که در دل‌ها وجود داشت، آشنا شوید. قرار است با سبک زندگی مردم اهواز آشنا شوید و مزه‌ی چای دم‌پهلویی که مادرجان حاضر می‌کند را بچشید و به کمک نیکوتینی که نقش اول وارد خونش می‌کند، شما هم آرام شوید و منتظر بمانید…تا ببینید که بعد چه می‌شود؟

و آیا اوضاع و احوال مردم کتاب زمین سوخته، شبیه اوضاع مردم ایران در مواجهه با ویروس کرونا نیست؟‌ به خوبی به یاد داریم که آن اوایل، کسی باور نمی‌کرد که این ویروس کشنده وارد ایران شده است…

کتاب های مرتبط

1-معرفی کتاب زمین سوخته در یوتیوب

2- معرفی کتاب زمین سوخته در آپارات

اطلاعات بیشتر

نویسنده

احمد محمود

نقد و بررسی‌ها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “زمین سوخته”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.