جزیره سرگردانی

14.50

عنوان: جزیره سرگردانی

نویسنده: سیمین دانشور

ناشر: خوارزمی

موضوع: داستان های فارسی

رده سنی: بزرگسال

تعداد صفحات: 326

تعداد:
مقایسه

توضیحات

کتاب جزیره سرگردانی، رمانی نوشته ی سیمین دانشور است که اولین بار در سال 1993 منتشر شد. سیمین دانشور در این رمان جذاب به مسئله ی هویت و سردرگمی های مربوط به آن می پردازد و در قالب استعاره و داستان، تاریخ ایران را از نظر می گذراند؛ کشوری که عقاید و جهان بینی های متفاوت و حتی متضاد در آن با یکدیگر مواجه می شوند.

هستی، دختری است که با مادربزرگ مذهبی خود و برادرش، شاهین، زندگی می کند. او پدرش را در آشوب ها سیاسی از دست داده و مادرش، زنی متجدد و امروزی است.

هستی عاشق یکی از همکلاسی هایش در دانشگاه، پسری توده ای به نام مراد شده است. او خواستگار دیگری به نام سلیم نیز دارد که پسری ثروتمند و مذهبی است. هستی اما نمی داند که چه تصمیمی می تواند برای زندگی اش مناسب باشد و در جزیره ی تردیدهایش سرگردان است.

جزیره سرگردانی

 

قسمتی از کتاب جزیره سرگردانی

اگر آن طور که مادربزرگ می گفت: خدا در انسان تجلی کرده، یقینا در چشم و نگاه، درخشش خود را بیشتر از دیگر حواس تابانیده، از چشم های سلیم پیداست.

سلیم را می پایید که چشم هایش را روی هم گذاشته بود و حالتی که انگار از زمین و زمان آسوده است. انگار روحش از کالبد جدا شده… هستی خواست پتو را رویش بکشد، چشم هایش را باز کرد.

بلند شد، کیسه آب جوش را روی کمرش جا داد و خود را پتوپیچ کرد… از سلیم پرسید: «خوابتان برده بود؟» سلیم گفت: «نه، فکرم را متمرکز کرده بودم که درد را برانم. شما اینجور حالت ها رو می گویید عالم هپروت.» هستی روی مبل نشست و سکوت کرد.

فکر کرد: «این مردها چه جور آدم هایی هستند؟ همین که طرف را کمی رام دیدند، بدقلقیشان شروع می شود. مرد، منتظر بودم بگویی در بحر مکاشفت فرو رفته بودم، اما تو که از آن حالت درآمدی، برام یک دسته خار آوردی.»

«هستی می خواهم بدانم که خدا این شانه ها را برای چه به تو داد؟» «که بار زندگی را به دوش بکشم.» «نه دختر برای این که بالا بیندازی… سخت نگیر، یک کار بگویم می کنی؟» «بگو.» «وقتی تنها هستی، بلند بلند بخند، کم کم خندیدن را یاد می گیری!»

رمان جزیره سرگردانی اثری از سیمین دانشور ، روایتی غیر خطی از یک داستان

فضا در شروع و پایان رمان جزیره سرگردانی سوررئالیستی است. داستان جزیره سرگردانی حول محور دختری به نام هستی روی می‌دهد که پدرش، حسین نوریان را در فاصله میان ۲۳ تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ که روبروی مجلس کشته می‌شود از دست می‌دهد.

سرپرستی او و برادرش شاهین به توران مادر حسین نوریان واگذار می‌شود چرا که عشرت مادر هستی قبل از سالگرد همسرش با احمد گنجور ازدواج می‌کند.

معرفی کتاب جزیره سرگردان

سیمین دانشور در رمان جذاب جزیره سرگردانی به مسئله ی هویت و سردرگمی های مربوط به آن می پردازد و در قالب استعاره و داستان، تاریخ ایران را از نظر می گذراند؛ کشوری که عقاید و جهان بینی های متفاوت و حتی متضاد در آن با یکدیگر مواجه می شوند.

هستی، دختری است که با مادربزرگ مذهبی خود و برادرش، شاهین، زندگی می کند. او پدرش را در آشوب ها سیاسی از دست داده و مادرش، زنی متجدد و امروزی است. هستی عاشق یکی از همکلاسی هایش در دانشگاه، پسری توده ای به نام مراد شده است.

او خواستگار دیگری به نام سلیم نیز دارد که پسری ثروتمند و مذهبی است. هستی اما نمی داند که چه تصمیمی می تواند برای زندگی اش مناسب باشد و در جزیره ی تردیدهایش سرگردان است.

مروری بر کتاب

این اثر سیمین دانشور به شیوه مستند-تخیلی نوشته شده است. واقعیت و خیال در هم آمیخته. در یک روز جمعه اواخر اسفند در سال ۱۳۵۳ در تهران آغاز و طی دوره ده ماهه در سال ۱۳۵۴ پایان می‌پذیرد.

شاکله رمان جزیره سرگردانی در سی و سه فصل بنا نهاده شده است. متن اصلی کتاب ۳۲۶ صفحه و متوسط هر فصل ۱۶ صفحه است. در ادامه با معرفی و تحلیل رمان جزیره سرگردانی با شهر کتاب همراه باشید.

رمانِ خوب با یک بار خواندن به پایان نمی‌رسد. پایانِ مطالعهٔ رمان تازه آغازِ حیاتِ مجازیِ شخصیت‌ها و حلاجیِ روابط و قصه‌ها در ذهنِ مخاطب است.

آثار سيمين دانشور از اين لحاظ آثار برجسته‌اي هستند. چون شخصيت‌ها در ذهن مي‌مانند و با مخاطب زندگي مي‌كنند. شخصيت‌ها با كنش‌هاي به ظاهر كوچكشان ذهن خواننده را درگير مي‌كنند و معنا مي‌آفرينند.

اين كنش‌ها و ماجراها اگرچه در ظاهر و در اولين نگاه ساده و سطحي به نظر مي‌ايند اما در پس پشت خود معناهاي عميقي دارند.

ماجرایِ سحر(کره اسبِ خسرو، پسرِ یوسفو زری) که دخترِ حاکم هوسش را کرده بود و به زور آن را امانت گرفتند، بسیار حرفِ اجتماعی داشت و به همین بهانهٔ کوچک، سیمین دانشور به‌خوبی بخشی از روابطِ جامعهٔ آن روزگارِ شیرازرا نشان داده بود.

نذرِ زری که یک هفته در میان، نان و خرما دادن به زندانی‌ها و دیوانه‌ها بود در نگاهِ اول خیلی زنانه و سطحی به نظر می‌رسد اما عمیق که می‌شوی می‌بینی عجب استعاره‌ای است از جامعهٔ آن روزگارِ ایران. خان کاکابرادرِ یوسف نمونهٔ کم‌نظیری از اشرافِ محافظه‌کار و حزبِ باد است و بسیار خوب درآمده.

این رمان خیلی «داستانِ انقلاب» است و از این بهتر نمی‌شود یک دورهٔ سیاهِ پهلویرا در شیراز نشان داد.

دوره‌اي كه از آن كم نوشته‌شده و مردم آن را كم ديده‌اند.

به اين معنا،دانشور يكي از اولين داستان‌نويسان انقلاب است.

اما چرا كار او به يك كار تمام عيار انقلاب تبديل نمي‌شود؟

قسمتی دیگر از متن کتاب

هستی می اندیشد که مقصودش سدر است.

سدره طوبی که حافظ گفته منتش را نباید کشید. هستی منت یک درخت سوخته را می کشد و زیرش می نشیند. سایه ای در کار نیست اما می توان به درخت تکیه داد. زیر درخت پر است از گنجشک های مرده، بال شکسته … انگار خون هم ریخته. پوکه ی فشنگ که فراوان است. چند تا گربه و سگ می آیند و کاری به کار هم ندارند. یا دست ندارند یا پا.

چشم های همه شان کور است. انگار خمپاره ای افتاده همه شان را لت و پار کرده. گربه ها میو میو می کنند. سگ ها زوزه می کشند.

شاید گرسنه اند. اما آنهمه گنجشک مرده را زیر درخت ها نمی بینند؟ بوی ﻻشه ها … شاید هم به زبان بی زبانی می گویند کسی نیست به داد ما برسد؟ هستی از دیوار خرابه ای، از روی آجرها و پوکه های فشنگ رد می شود و به چمن سوخته ای می رسد. چمن را از اینجا می شناسد که تابلویی کنارش است.

روی تابلو نوشته: «خواهشمند است روی چمن راه نروید. »

چقدر خاك روی چمن ریخته- چقدر گودال دارد-

و یک استوانه ی فلزی به اندازه ی آبگرمکن خانه شان … یک ساختمان فروریخته از دور پیداست.

چند تا در بسته پیداست. هستی خود را می بیند که روی زمین دست می مالد.

اما کلیدی پیدا نمی کند.

هستی دو تا اسکلت می بیند که شلنگ انداز می آیند، می آیند، و جلو هستی می ایستند.

همدیگر را بغل می کنند و می بوسند.

هستی می اندیشد که مقصودش سدر است. سدره طوبی که حافظ گفته منتش را نباید کشید. هستی منت یک درخت سوخته را می کشد و زیرش می نشیند. سایه ای در کار نیست اما می توان به درخت تکیه داد. زیر درخت پر است از گنجشک های مرده، بال شکسته … انگار خون هم ریخته. پوکه ی فشنگ که فراوان است.

چند تا گربه و سگ می آیند و کاری به کار هم ندارند. یا دست ندارند یا پا. چشم های همه شان کور است. انگار خمپاره ای افتاده همه شان را لت و پار کرده. گربه ها میو میو می کنند. سگ ها زوزه می کشند. شاید گرسنه اند. اما آنهمه گنجشک مرده را زیر درخت ها نمی بینند؟ بوی ﻻشه ها … شاید هم به زبان بی زبانی می گویند کسی نیست به داد ما برسد؟

هستی از دیوار خرابه ای، از روی آجرها و پوکه های فشنگ رد می شود و به چمن سوخته ای می رسد. چمن را از اینجا می شناسد که تابلویی کنارش است.

روی تابلو نوشته: «خواهشمند است روی چمن راه نروید. »

چقدر خاك روی چمن ریخته- چقدر گودال دارد- و یک استوانه ی فلزی به اندازه ی آبگرمکن خانه شان … یک ساختمان فروریخته از دور پیداست. چند تا در بسته پیداست. هستی خود را می بیند که روی زمین دست می مالد. اما کلیدی پیدا نمی کند. هستی دو تا اسکلت می بیند که شلنگ انداز می آیند، می آیند، و جلو هستی می ایستند. همدیگر را بغل می کنند و می بوسند.

کتاب های مرتبط

1- معرفی کتاب جزیره سرگردانی در یوتیوب

2- معرفی کتاب جزیره سرگردانی در آپارات

اطلاعات بیشتر

نویسنده

سیمین دانشور

نقد و بررسی‌ها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “جزیره سرگردانی”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.