توضیحات
امیرارسلان نامدار اثر محمدعلی نقیب الممالک است
نقالی جزو پیشه هایی است که در ایران قدمتی دیرینه دارد. شماری از صاحبان این پیشه، در دربار شاهان فعالیت می کردند و با عناوینی نظیر سمرخوان، قصه خوان و نقال شناخته می شدند. در دربار شاهان قاجار، منصبی با عنوان نقال باشی وجود داشت. بعضی از نقالان درباری این عصر، ملقب به نقیب الممالک بوده اند. یکی از مشهورترین نقیب الممالک ها، نقال قصه امیرارسلان است. تا سال ها پس از انتشار مقدمه محمدجعفر محجوب بر کتاب امیرارسلان، محمدعلی نقیب الممالک به عنوان نقال این قصه شناخته می شد. در چند سال اخیر، عده ای از پژوهشگران حوزه ادبیات عامیانه، محمدعلی نقیب الممالک را شخصیتی موهوم و ناشناخته دانسته و میرزا احمد نقیب الممالک شیرازی را نقال قصه معرفی کرده اند.
نام كامل نقيب الممالك در چاپي كه به تصحيح و مقدمة محمدجعفر محجوب منتشر شده « محمدعلي نقيب الممالك» ذکر شده است.
کتاب امیر ارسلان نامدار کتابی زیبا و خواندنی، نوشته میرزا محمد نقیب الممالک که توسط نشر آثار برات به چاپ رسیده است. لک شاه رومی در جنگ با سلاطین متجاوز کشته میشود. همسر باردارش میگریزد و با خواجه نعمان تاجر مصری آشنا میشود و ازدواج میکند. چندی بعد فرزندی را که از ملک شاه در شکم دارد به دنیا میآورد و نامش را امیرارسلان میگذارند. امیرارسلان پسر بسیار زیبا و شجاعی است که همه دوستش دارند.
سالها بعد وقتی امیرارسلان پی میبرد که پدرش ملک شاه بوده، به روم لشکر میکشد تا تاج و تخت پدر را بازپس گیرد و در همین لشکرکشی عکس فرخلقا دختر پطرس خان فرنگی را میبیند و یک دل نه صد دل عاشق او میگردد و به جستجویش رهسپار فرنگ میشود. شاه فرنگ دو وزیر ماهر در رمل و اسطرلاب به نام شمس وزیر و قمر وزیر دارد که شمس با امیر ارسلان موافق و قمر مخالف است. بر اثر شرارتهای قمر وزیر، فرخلقا به دست دیوان و عفریتها گرفتار میشود و امیرارسلان راهی نجات او از سرزمین جادو میگردد و… شرح جنگهای امیرارسلان با فولادزره و ریحانه جادو و… را داریم. ریحانه و مرجانه و سهیل از شخصیتهای منفی کتاب هستند.
امیر ارسلان از مشهورترین قصه های عامیانه به زبان فارسی است. سال ها پیش، این داستان را میرزا محمدعلی نقیب الممالک، قصه گوی ناصرالدین شاه قاجار برای وی می گفت و در این هنگام فخرالدوله، دختر ناصرالدین شاه پشت در نیمه باز اتاق خواجه سرایان می نشست و ماجراها را با دقت مکتوب می کرد و برای آنها نقاشی می کشید. در حقیقت داستان امیر ارسلان این گونه بر جا مانده است.
امیر ارسلان شاهزاده ای است دلیر و جوانمرد که شیفته ی دختر پادشاهی به نام فرخ لقا می شود و در جست و جوی او به دیار فرنگ می شتابد. شاه فرنگ دو وزیر ماهر در رمل و اسطرلاب به نام شمس وزیر و قمر وزیر دارد که شمس با امیر ارسلان موافق و قمر با او مخالف است. بر اثر شرارت های قمر وزیر، فرخ لقا به دست دیوان و عفریت ها گرفتار می شود و امیر ارسلان راهی نجات او از سرزمین جادو می گردد. امیر ارسلان نامدار بعد از سختی ها و جنگ و ستیز فراوان به مراد دل خویش میرسد … .
امیر ارسلان در تاریخ ادبیات فارسی کتاب مهمی است، زیرا از طرفی آخرین نمونه ی رمان به سبک سنتی فارسی است یعنی شبیه قصه هایی مانند حسین کرد شبستری و رموز حمزه و از طرف دیگر جز اولین متون ادبی فارسی است که شباهت هایی به رمان از نوع غربی اش دارد. این اثر حماسی- عاشقانه دوران قاجار در زمانه ی خودش داستان بسیار مشهور و محبوبی بوده؛ به اندازه ای که برای آن خرافه ای هم ساخته بودند: «هرکس قصه ی امیرارسلان را تا انتها بخواند آلاخون والاخون می شود»
چاپ های متعددی از این کتاب در بازار کتاب ایران موجود بوده تا اینکه در دهه ی چهل شمسی به همت دکتر محمد جعفر محجوب نسخه ی تصحیح شده ای از این کتاب منتشر شد. در سال 1334، از این قصه اقتباس سینمایی به کارگردانی شاپور یاسمی ساخته شد. و برای بار دوم در سال 1345 اسماعیل کوشان از امیرارسلان فیلم ساخت که این بار نقش امیر ارسلان را محمد علی فردین بازی کرده است. هر دوی این اقتباس ها ارزش هنری ندارند و در رده فیلم های فارسی قرار دارند.
چگونگی پیدایش داستان امیر ارسلان نامدار :
ناصرالدین شاه قاجار عادت داشته که قبل از به خواب رفتن قصه گوش کند. در کنار اتاق خواب شاه اتاقی مخصوص نوازندگان و نقالان وجود داشته است. وقتی شاه به بستر می رفت اول نوازنده آهنگ هایی می نواخت سپس نقال مخصوص ناصرالدین شاه «نقیب الممالک» شروع به نقل داستانی می کرد.
ناصرالدین شاه به قصه ی امیرارسلان علاقه ی خاصی داشته چنان که سالی یک بار این قصه را برایش نقل می کرده اند.
یکی از دختران ناصرالدین شاه «توران آغا» ملقب به فخر الدوله از بیرون اتاق قصه را می شنود و به آن علاقه مند می گردد. این دختر که از ذوق ادبی هم بی بهره نبوده قلم و دفتری می آورد و روایت نقیب را تحریر می کند. ناصرالدین شاه وقتی از کار دخترش آگاه می شود سرذوق می آید و از نقیب الممالک می خواهد این بار داستان را با آب و رنگ بیشتری تعریف کند تا فخرالدوله آن را بنویسد.
چکیده ای از قصه امیرارسلان
«خواجه نعمان، بازرگان مصری، همسر آبستن ملکشاه را در جزیره ای پیدا می کند. این زن برای فرار از دست فرنگیان در آن جزیره پنهان شده بوده است. بعد از زایمان این زن به همسری خواجه نعمان در می آید. خواجه پسر او را به فرزندی قبول می کند و او را ارسلان می نامد. در هیجده سالگی ارسلان پی می برد که فرزند چه کسی است.
او با لشکر خدیو مصر روم را تسخیر می کند و به غارت کلیساها می پردازد تا اینکه ناگهان با دیدن تصویر «فرخ لقا» در یک کلیسا یک دل نه صد دل عاشق او می شود. فرخ لقا دختر پطرس شاه پادشاه فرنگ است. امیرارسلان در طلب فرخ لقا به شکل ناشناس راهی دیار فرنگ می شود. در این میان ماجراهایی شگفت روی می دهد و باعث می شود که امیرارسلان برای رسیدن به فرخ لقا دست به مبارزه بزند و با دیو و جن و اژدها… دست و پنجه نرم کند.
امیرارسلان دشمن بزرگی دارد به اسم قمروزیر. این قمروزیر یکی از دو وزیر پطرس شاه است که خودش نیز شیفته فرخ لقا است و می کوشد رقیبش را از راه کنار بزند. در این میان امیرارسلان به کمک شمس وزیر دیگر وزیر پطرس شاه که مردی مسلمان و نیکوکار است موفق می شود موانع را از سر راه بردارد و به وصال فرخ لقا برسد….»
برشی از داستان امیر ارسلان:
«وزیر عرض کرد: ده کلیسا در این شهر هست، یکی از آنها همین بود که خراب شد و نه معبد دیگر هست.
امیرارسلان گفت: تا امروز همه را خراب نکنم آرام نمی گیرم! وزیر را جلو انداخت. هر کجا کلیسا و معبدگاه بود پاپ ها را می کشت و اسباب را غارت می کرد و کلیسا را خراب می کرد تا نزدیک عصر به نزدیک کلیسای اعظم رسیدند. بنایی دید که با قبه ی سپهری برابری می کرد. دروازه ی عالی دید. سواره داخل کلیسا شد. عجب جای با صفایی دید! دور تا دور غرفه ها و حجره های با زینت، مجسمه های مرمر، تصویر کار نقاشان قدیم و گنبدی از طلای ناب و در میان گنبد خاجهای مرصع به در و دیوار آویخته..
امیرارسلان در پهلوی دست راست خاج نظر کرد. پرده ای دیگر دید آویخته اند، فرمود آن پرده را هم برچینند. در عقب پرده چشمش به تصویر دختر پانزده ساله ای افتاد که تا آسمان بر زمین سایه انداخته از حسن و جمال و رعنایی و زیبایی و قد و شکل و شمایل و گل و نمک و دلبری مادر دهر قرینه اش را به عرصه ی وجود نیاورده! در قد و ترکیب و زلف و خال و چشم و ابرو و لب و دهن و چاه زنخدان و بیاض گردن و کمند گیسوان و باریکی میان در این کره ی ارض لنگه و شبیه ندارد…
به مجرد آن که چشم امیرارسلان بر جمال این پرده افتاد، دل و جان و عقل و خرد و هوش و حواسش تاراج شد!
به یک دیدن بشد از دست کارش به غارت رفت آرام و قرارش
رنگ از صورتش رفت، زانویش سست شد، به لرزه درآمد و عرق از سر تا پایش رفت و هرچه نگاه می کرد بیشتر گرفتار می شد! به قدر دو ساعت مات بر آن جمال مانده بود که تصویر کرده بودند. یک وقت به خود آمد و خبردار شد که جمیع امیران دورش ایستاده بودند و او را نگاه می کردند. خود را جمع کرد و درست نشست. رو به خواجه نعمان کرد که نمی دانم چرا احوالم به هم خورده است! بفرما شراب بیاورند قدری بخوریم شاید به حال بیایم!»
1-معرفی کتاب امیر ارسلان نامدار در یوتیوب
2- معرفی کتاب امیر ارسلان نامدار در آپارات
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.