Description
کتاب سال های کملات جلد اول از مجموعه ی در جستجوی افتخار نوشته ی سومن چینانی
آگاتا و تدروس پس از پشت سر گذاشتن ماجراهای بسیار در مدرسهی افسانه ای گاوالدون، عاشق یکدیگر می شوند و قرار ازدواج می گذارند. پس از مرگ شاه آرتور، پدر تدروس، همه چیز در کملات به هم ریخته و فقر همه جا را فرا گرفته؛ قرار است تدروس بر تخت پادشاهی بنشیند و آگاتا نیز پس از ازدواج با او، ملکهی سرزمین کملات خواهد شد.
برای این کار، تدروس باید از آزمایش ساده ای که پادشاه در وصیت نامه اش تعیین کرده، سربلند بیرون بیاید و بتواند شمشیر افسانه ای اکسکالیبر را از میان یک سنگ معمولی بیرون بکشد.
او قبلا توانسته کارهای بسیار دشوارتری را انجام دهد و مطمئن است که به راحتی از پس این کار بر می آید اما در روز تاجگذاری اشتباهات زیادی مرتکب می شود؛
در ابتدا با معرفی زود هنگام آگاتا به عنوان ملکهی آینده، موجب نارضایتی مردمی می شود که انتظار داشتند یک شاهدخت واقعی ملکه شان شود؛
و در ادامه وقتی می خواهد برای اجرای وصیت پدرش، اکسکالیبر را که بر اثر یک اشتباه در سقف فرو رفته بیرون بکشد، در کمال ناباوری قادر به این کار نیست! در میان بهت حاضرین زورش به اکسکالیبر نمی رسد و مراسم تاجگذاری نیمه کاره می ماند.
حالا تدروس که از توان خود برای حکمرانی بر کملات بیمناک است، باید اعتماد از دست رفتهی افرادی که شاهد ناتوانی او بوده اند را به دست بیاورد و از عشقش به آگاتا نیز حفاظت کند. در این میان اگاتا نیز به یاری او می شتابد تا هر چه زودتر آسایش و خوشی را به کملات برگردانند.
در نخستین جلد از مجموعهی سالهای کملات (ادامهی مجموعهی پرفروش مدرسهی افسانهای) اثر سومن چینانی با عنوان در جستجوی افتخار، شاهد آغازی جدید خواهیم بود.
با سوفی، آگاتا، تدروس و بقیهی دانشآموزان در کملات همراه شوید و شاهد دورهی زمانی جدیدی در جنگل بیانتها باشید.
جایی که دانشآموزان ابدی و هرگزی باید در شرایطی یکسان، وارد بزرگترین و جسورانهترین ماجراهای عمرشان شوند.
دانشآموزان مدرسهی خوبها و بدها که تصور میکردند بعد از نابودی مدیر بدجنس مدرسه، به خوشی ابدی نهاییشان میرسند، حالا در مأموریت اجباری سال چهارم تحصیلشان، با موانعی خطرناک و پیشبینیناپذیر روبهرو میشوند.
اگر توی مأموریتشان موفق شوند، تا آخر عمرشان تحسین میشوند و اگر شکست بخورند، در تاریکی جاودانی فرو میروند.
آگاتا و تدروس بهعنوان ملکه و پادشاه کملات، طی مأموریتشان میکوشند فخر و شادی را دوباره به آن سرزمین برگردانند.
رئیس سوفی در مأموریتش تلاش میکند بدها را طبق تصور ذهنی خودش تغییر دهد ولی همگی خیلی زود متوجه میشوند که از هم دور و تنها میشوند.
بااینحال، وقتی مأموریت همکلاسیهایشان به مشکل برمیخورد، کسی باید مسئولیت نجات آنها را به عهده بگیرد…
برشی از متن کتاب
آگاتا تند باد را تماشا کرد که در محوطه ی قصر می وزید.
میان قطره های باران، چیزی به چشمش خورد.
روی لبه ی پنجره خم شد تا با دقت بیشتری نگاه کند.
در آن سوی مسیر باریک بین بالکن ها، پسری روی بالکن برج آبی بود که شلوار قهوهای روشن و پیراهنی خاکستری و کلاه دار به تن داشت و کلاهش را روی سرش کشیده بود.
نگهبان ها را مرخص کرد و تک و تنها آنجا ایستاد. لباس های خیسش به بدن ورزیده اش چسبیده بود. نگاهی به دوروبرش انداخت تا مطمئن شود کسی تماشایش نمی کند. آگاتا از پشت پنجره کنار رفت، سپس بازوهایش را کش و قوس داد و پاهایش را بدون هیچ تشویشی محکم روی بالکن گذاشت.
نفس عمیقی کشید، قبضه ی اکسکالیبر را محکم گرفت و کشید.
آگاتا در این شش ماه، هر شب تدروس را در این حالت تماشا می کرد: همیشه پنهانی روی بالکن می رفت، نگهبان ها را مرخص می کرد و قبل از دست و پنجه نرم کردن با شمشیر پدرش، بدنش را با جدیت گرم می کرد.
در ماه های اول، شمشیر بازی های ماهر، آهنگرها و شوالیه های قدیمی برای بیرون کشیدن شمشیر راهنمایی اش می کردند و بانو گرملین با چشمانی باریک کرده بر آن ها نظارت می کرد. در آن روزها چیزی نمانده بود در سرزمین کملات جنگ راه بیفتد، چون نیمی از مردم طرف دار پادشاهی تدروس و نیمی دیگر خواستار عزلش بودند.
شش ماه گذشته بود و هر دو طرف به توافقی موقتی رسیده بودند. شمشیر گرفتار در بالای بالکن، به نماد پادشاهی تبدیل شده بود که به اجبار تحملش می کردند.
امروز خبری از راهنما یا مباشرهای ناظر نبود، ولی تدروس مدام تلاش میکرد شمشیر را بیرون بکشد. اولین بار بود که آگاتا او را در طول روز مشغول ور رفتن با شمشیرمی دید، چون تدروس همیشه منتظر می ماند تا خورشید غروب کند و کسی از اهالی قصر او را نبیند.
شاید با خودش فکر می کرد طوفان مانع دیده شدنش است یا شاید امروز برایش مهم نبود کسی او را در حین خیز برداشتن، عرق کردن و کشیدن شمشیر از تمام جهت ها ببیند.
اکسکالیبر از جایش تکان نخورد.
این هم جزئی ارز اتفاق های تکراری روزانه بود و تدروس مثل تمام روزهای دیگر در این شش ماه، به شکستن این گونه عکس العمل نشان می داد:
هنگام طلوع خورشید از خواب بیدار می شد وحتی سخت تر از قبل تلاش می کرد، انگار دقیقاً توانایی و قدرت خودش بود که او را مغلوب کرده بود. حقیقت این بود که آگاتا او را تا به حال آن قدر قوی ندیده بود؛
ماهیچه های ورزیده اش از زیر پیراهنش پیدا بود، طوری که انگار می توانست یک کشتی را از اقیانوس به بیرون پرتاب کند. تدروس با قدرتی جدید قبضه ی شمشیر را کشید. خون شفاف از کف دستانش جاری شد و قطره قطره از فولاد چکید. تدروس سرش را عقب برد و فریادی بی اثر کشید.
آگاتا چشمانش را بست و نفسش را بیرون داد. وقتی چشمانش را دوباره باز کرد، تدروس را دید که به او خیره شده بود.
کتاب سال های کملات جلد دوم از مجموعه ی در جستجوی افتخار نوشته ی سومن چینانی
این اثر ادامه ای بر مجموعه ی مدرسه افسانه ای است که شخصیت های اصلی آن «آگاتا، تدروس و سوفی» نام دارند. هرکدام از آن ها در جست و جوی افتخارهای خود تلاش می کنند تا کملات را به عنوان ملکه و پادشاه به جایگاه قبلی خود بازگردانند.
آنها دانش آموزان مدرسه ای هستند که دوره ی جدیدی را در جنگل های بی پایان آغاز می کنند و به دنبال ماجراجویی های زندگی خود هستند که در این مسیر با موانع خطرناک زیادی روبرو می شوند. هرکدام از آنها به دنبال آن هستند تا به افتخار خود دست یابند، اما در نهایت همه ی شان تنها می شوند.
گزیده ای از کتاب
رئیس خوب ها گفت: «ریان به سوفی نیاز داره. پادشاه کملات هر کی که باشه به ملکه نیاز داره تا جایگاهش رو مستحکم کنه، مخصوصا پادشاهی مثل ریان که تازه وارده و مردم زیاد نمی شناسنش.
ضمنا، جایگاه ملکه ی کملات به اندازه ی مقام پادشاهی مایه ی فخرفروشیه.
برای همینه که ریان با احتیاط قدم برداشت تا اطمینان حاصل کنه سوفی… یه افسانه و چهره ی موردعلاقه ی اهالی جنگل… ملکه اش می شه. همون طور که مردم شاهد هستن، بهترین فرد خوب ها با بهترین فرد بدها ازدواج می کنه و ریان جایگاهی بالاتر از سیاست ابدی ها و هرگزها به دست می آره و یه رئیس متقاعد کننده برای هر دو طرف می شه.
گذشته از این، با وجود سوفی به عنوان ملکه، همه ی شک و شبهه ها درباره ی غریبه ی اسرارآمیزی که پادشاه شده از بین می ره. حالا که اون پادشاه حلقه ی ازدواج به سوفی داده، هرکاری از دستش بربیاد می کنه تا بهش وفادار بمونه، ولی در نهایت سوفی هنوز هم طرف ماست.»
رینا گفت: «لزوما نه. آخرین باری که سوفی حلقه ی ازدواج پسری رو دستش کرد مال رافل بود و به خاطرش جلوی کل افراد توی مدرسه وایستاد و نزدیک بود همه مون رو به کشتن بده. حالا از ما می خواین به همون دختر اعتماد کنیم؟»
پروفسور دووی مخالفت کرد و گفت: «این همون دختر نیست. به همین دلیله که ریان سوفی رو با موشکافی به عنوان ملکه اش انتخاب کرد. چون سوفی تنها کسی توی جنگله که هم خوب ها و هم بدها به عنوان عضوی از خودشون قبولش دارن؛ هم قاتل مدیر مدرسه ی بدها بوده و هم الان رئیس جدید بدها شده، اما ما می دونیم سوفی دقیقا به کدوم طرف وفا داره.
Reviews
There are no reviews yet.